معرفی کتاب ماه پیشانی و خواهر بادمجانی

معرفی کتاب ماه پیشانی و خواهر بادمجانی

پیام ها: 7
فایل ها: 1
لینک کوتاه:
nokhbeganof.ir/e6R7B
متن خبر:

کتاب ماه پیشانی و خواهر بادمجانی
برشی از متن کتاب


  پیرزن یک آینه جادویی داشت که توی جیبش قایم کرده بود. ماه پیشونی را صدا کرد و گفت: دخترم یه کم از اون مربا به من می دی؟ ماه پیشانی گفت: چرا نمی دم. این سهم منه، اینم سهم خواهرم. از سهم خودم کمی هم به شما می دم! پیرزن مربا را گرفت و چشید. خیلی خوشمزه بود. مربای توت‌فرنگی بود. به ماه پیشانی گفت: بیا و توی این آینه نگاه کن و برو! ماه پیشانی توی آینه نگاه کرد پیرزن گفت: دخترم تو مثل ماه توی شب تار هستی. دعا می کنم روی پیشانی ات یه ماه نقره‌ای داشته باشی از این به بعد به تو می گن ماه پیشانی. ماه پیشونی با خوشحالی آمد خانه. اما تا خواهرش او را دید از حسودی شروع کرد به جیغ زدن، آن قدر که شد رنگ بادمجان! بعد هم ماه پیشانی بیچاره را زندانی کرد و گفت: «بگو ببینم کی این ماه رو بهت داد؟» ماه پیشانی با گریه گفت: «یک پیرزن نخودی که لباس توت فرنگی پوشیده بود!» خواهر ماه پیشونی در رو قفل کرد و آمد بیرون که برود و مثل خواهرش مربا بخرد تا شاید پیرزن را پیدا کند. وقتی که برگشت دید بله! یک پیرزن نخودی با لباس قرمز رنگ توت فرنگی یک گوشه ایستاده. پیرزن گفت: «دخترم یک کم از اون مربا به من می دی!» خواهر ماه پیشانی گفت: «مربا کجا بود؟ یه ریزه مرباست اونم سهم خودمه! به شما نمی رسه!» پیرزن گفت: «باشه عیبی نداره! بیا توی این آینه نگاه کن و برو!» خواهر ماه پیشانی با خوشحالی توی آینه نگاه کرد. پیرزن گفت: «دخترم! تو مثل شب تاریک می  مونی! امیدوارم رنگ قلبت روی پیشانی بیفته!» خواهر حسود آنقدر خوشحال بود که توانسته توی آینه جادو نگاه کند حرف پیرزن را نشنید و رفت خانه. قفل در را باز کرد و دید ماه پیشانی دارد هاج و واج نگاهش می کند. روی پیشانی خواهر حسود عکس یک بادمجان سیاه افتاده بود! ماه پیشانی جیغ زد و گفت: «ای وای بادمجان سیاه!» خواهر ماه پیشونی از خجالت خودش را قایم کرد، توی همان اتاقی که ماه پیشانی را قبلش زندانی کرده بود. ماه پیشانی هم هرچقدر نان و مربا برایش درست می کرد خواهر حسود بادمجانی لب به هیچ چیز نمی زد. چند روزی ماه پیشانی از اینکه دیگر کسی نبود که بهش دستور بدهد راحت بود اما دلش هم بالاخره برای خواهرش می‌سوخت.   
امیدواریم این کتاب رو بخونید و لذت ببرید...

دختر توانمند نخبگانی ، هلنا نصیری- پایه دوم  این کتاب داستان رو به زیبایی توضیح داده اند.



تو هم می تونی با ورود به سیستم، نظرت رو با ما به اشتراک بذاری...
نظرات:
مریم علی بیگی نژاد معاون اجرایی دو شنبه 1403/09/05، ساعت 11:31
هلنا جان بسیار عالی و شیوا کتاب پیشنهادیت رو معرفی کردی عزیزم
ثناسادات مظلومی اول ب، کلاس 12 شنبه 1403/09/03، ساعت 22:55
افرین عزیزم عالی بود
سحر دقت آموزگار پایه دوم شنبه 1403/09/03، ساعت 15:8
آفرین دختر خوب و توانمندم، همیشه موفق باشید.❤️❤️❤️
ابرار فریدی دوم ب، کلاس 22 شنبه 1403/09/03، ساعت 14:35
افرين دوست خوبم
خيلي خوب بود
زهرا محمدی دوم ب، کلاس 22 شنبه 1403/09/03، ساعت 14:23
سلام دوست مهربونم چه کتاب خوبی برامون خوندی
سیده ساناز صدرایی زاده جهرمی مدیریت شعبه پزشکان شنبه 1403/09/03، ساعت 13:33
دختر نازنینم هلنا جان از اینکه با بیان زیبا و شیوا داستانت را معرفی کردی بسیار لذت بردم موفق باشی دختر قشنگم.
مژگان خادمی معاون فناوری و روابط عمومی شنبه 1403/09/03، ساعت 13:1
آفرین به هلنای عزیزم. دختر توانمندمون موفق باشی گل قشنگم.❤️❤️